کد مطلب:225169 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:251

بیان پشیمانی هارون الرشید در برانداختن برمکیان و پدید آمدن فتنه ها در ملک و رهائ
جماعت برامكه را كه به نام ایشان اشارت كردیم بطوریكه در عقد الفرید و ابن اثیر و كتب دیگر یاد كرده اند و از مشاهیر ایشان در حال انقلاب ایشان مسطور نموده اند به این صورت است : یحیی بن خالد ابوعلی وزیر كبیر و سلیمان بن برمك عم یحیی چنانكه ابن اثیر در ذیل و قایع سال یكصد و شصت و سیم اشارت نموده است ابوالعباس فضل بن یحیی امیر بی نظیر ، ابوالفضل جعفر بن یحیی دبیر عدیم النظیر و دیگر محمد بن یحیی و دیگر موسی بن یحیی و دیگر محمد دیگر خالد پسرهای وی .

ابن خلكان در وفیات الاعیان در ذیل احوال محمد بن عبدالملك زیارت می نویسد كه عبدالرحمن عطوی و به قولی ابونواس این شعر را در مدح محمد بن عمران بن موسی بن یحیی بن خالد برمكی گفته است :



ان البرامكة الكرام تعلموا

فعل الجمیل و علموه الناسا



كانوا اذا غرسوا سقوا و اذا بنوا

لا یهدمون لما بنوه اساسا



و اذا هم صنعوا الصنایع فی الوری

جعلوا لها طیب البقاء لباسا



فعلام تسقینی و انت سقیتنی

كاس المودة من جفائك كاسا



آنستنی متفضلا افلا تری

ان القطیعة توحش الایناسا



و ازین داستان معلوم می شود كه موسی را پسری عمران نیز بوده است و ازین پیش در ذیل مجلدات مشكوة الادب احوال ابن زیات مذكور شد .

ابوالفرج اصفهانی در جلد هیجدهم اغانی در ذیل احوال عریب مغنیه مشهور كه در انواع فضل و كمال و حسن و جمال و ضرب و صنعت نظیر و عدیل نداشت می نویسد



[ صفحه 74]



مادر عریب فاطمه نام تیمیه ام عبدالله بن یحیی بن خالد بود و جعفر بن یحیی فاطمه را از ام عبدالله برای خود بخواست و تزویج نمود و در سال یكصد و هشتاد و یكم هجری عریب از وی متولد گشت و چون جماعت برامكه معزول و مقتول و منهوب شدند عریب را كه دختركی خورد سال بود بدزدیدند و عریب نود و شش سال در جهان بپائید و در بلاغت و فصاحت و اندام با پدرش جعفر همانند بود جخطه برمكی گوید روزی با شروین مغنی و ابوالعبیس مغنی نزد عریب شدیم عریب مرا نشناخت شروین گفت وی جوانی از اهل بیت خودت می باشد وی پسر جعفر بن موسی بن یحیی بن خالد است . انشاءالله تعالی احوال عریب در ذیل احوال متوكل عباسی و مقامات دیگر مشروحا مذكور خواهد شد و ازین پیش در ذیل مجلدات مشكوة الادب احوال ابی الحسن احمد بن جعفر بن موسی بن یحیی بن خالد بن برمك مسطور شد .

و ابوالعباس قاضی شمس الدین احمد بن ابراهیم بن ابی بكر بن خلكان بن بارك بن عبدالله بن شاكل بن حسین بن مالك بن جعفر بن یحیی بن خالد برمكی صاحب تاریخ وفیات الاعیان نیز از برامكه است و نیز چنانكه در تذكره های شعراء می نویسند حكیم علی بن قلوع مكنی به ابی الحسن سیستانی متخلص به فرخی از شعرای نامدار روزگار سلطان محمود غزنوی این قصیده را كه مطلعش این شعراست در مدح خواجه ابوالحسن بن فضل برمكی می فرماید :



پیچان درختی بار آن نارون

چون سرو زرین بر عقیق یمن



نازنده چون بالای آن زاد سرو

تابنده چون رخسار آن سیم تن



و نیز در ذیل قصیده دیگر می نویسد در مدح خواجه ابوالحسن علی بن فضل می فریاید :



بجان تو كه نیازم تمام كرد نگاه

ز بیم چشم رسیدن بر آن دو چشم سیاه



الی آخر هما . اما باید دانست این خواجه مذكور نه آن است كه فرزند امیر فضل بن یحیی برمكی باشد زیرا كه چنانكه نوشته اند وفات حكیم فرخی در سال چهار صد و بیست و نهم هجری بوده است و این وقت قریب دویست و چهل سال از مرگ



[ صفحه 75]



امیر فضل بن یحیی بن خالد برمكی بر گذشته است پس این خواجه ابوالحسن برمكی از نتایج بن خالد برمكی است و الله علم .

و دیگر عبدالملك و دیگر یحیی و دیگر خالد پسران جعفر بن یحیی و دیگر العاصی و دیگر مزید و دیگر خالد و دیگر معمر پسران فضل بن یحیی و دیگر یحیی جعفر و دگیر زید پسران محمد بن یحیی و دیگر ابراهیم و دیگر مالك و دیگر جعفر و دیگر عمر و دیگر معمر پسران خالد بن یحیی و دیگر محمد بن خالد برادر یحیی بن خالد است و در عقد الفرید كه به این اسامی اشارت كرده است از موسی بن یحیی بن خالد نام نبرده و به جای آن خالد را یاد كرده است اما موسی بن یحیی از آن برتر است كه نام برده نشود و اگر یحیی را خالد نام پسری بوده است حالات او و جلالت مقام او مانند این چهار پسر نیست چنانكه شاعر گوید :



اولاد یحیی بن خالد وهم

اربعة سید و متبوع



الخیر فیهم اذا سئلت بهم

مفرق فیهم و مجموع



چنانكه مسعودی گوید هیچكس به مقام و منزلت پسران یحیی نرسید نه فضل بن یحیی را در جور و نزاهت نه جعفر بن یحیی را در كتابت و فصاحت و نه محمد بن یحیی را در سرور و علو همت نه موسی بن یحیی را در بأس و شجاعت ، و احوال و مجاری اوقات ایشان در تواریخ مسطور است و نیز چنانكه مذكور شد گفته اند .



اولاد یحیی اربع كالاربع الطبایع

فهم اذا خبرتهم طبایع الصنایع



چون هارون آن جماعت را برافكند روزگار عیش و عشرت و صفای سلطنت و مملكتش مكدر و خطای او در جفای ایشان مصور گشت و گاه بگاه چنان پشیمانی بر وی چیره می شد كه از كردار نابهنجار خود با محارم خود تذكره می نمود و اگر پاره ی مفسدان و دشمنان آل برمك برای اینكه دیگر آن جماعت بر سر كار نیایند از مساوی ایشان سخن می راندند هارون دیگرگون می گردید و آشفته و خشمناك این بیت را قرائت می نمود .



اقلوا علیهم لا ابا لابیكم

من اللوم اوسد و المكان الذی سدوا





[ صفحه 76]



پدر و جد و مادر شما را مبادا تا چند از برمكیان بد گوئید و ملامت كنید یا از گفتار خود بر كنار شوید یا آن تدابیر حسنه و افعال سعیده كه ایشان را در رموز ملك داری بود بكار بندید ، كنایت از اینكه در این مدت آنچه بباید در كار ایشان فساد كنید كردید تا ایشان را از میان برداشتید و خود در مكان ایشان بنشستید و آنچه ایشان كردند هزار یكش را نتوانستید پس دیگر این سخنان ملامت آمیز و این بدگوئیها از چیست خاموش گردید و از كردار خود شرمساز باشید .

در اكرام الناس مسطور است ابومحمد عبدالله بن لابری مؤلف اول این كتاب می گوید روزی در مجلس عقلاء و ادباء حضور داشتم جوانی كه از اهل فضل و بسی خودبین بود نیز حاضر بود، دو حكایت ازین كتاب قرائت كردم آن جوان فضول روی با حاضران آورده گفت این حكایات كه در این ترجمه آمده است شما را باور می افتد ؟ جوانمردی گفت حكایات كرم ایشان از آن مشهورتر است كه انكار توان كرد و یا ظن كسی را زحمت برسد مگر تو را از كرم این جماعت بهره نیفتاده است اگر ازین بیشتر هم باشد باور باید كرد ، مردمی بزرگ بوده اند و خراج خراسان و آذربایجان و بیشتر عراق بدست ایشان می رسید و خلق را به وفور احسان شادان می ساختند ، مانند این جماعت در جور و سخا در جهان نیامده است و اگر بعضی كسان بخشندگی داشته اند متكبر و زفت بوده اند من خود تمنا دارم كه چندانكه بتوانم در همین حال بیچارگی به نوازش بیچارگان بپردازم تا چه رسد به آن مردمی كه جواد و دارای چنان بضاعت و استطاعت و اندیشه آزاد بوده اند و اگر خلیفه ایشانرا بر نیفكندی مآثر ایشان بیشتر روی زمین را در سپردی ، دیگران در پاسخ آن فضول گفتند شخص بخیل چون در خود همه امساك بیند سخاوت اسخیارا یاد نكند و باور ندارد و اگر بشنود منكر شود چنانكه اهل معقولات معجزات انبیا را چنانكه باید تصدیق ندارند و به قیاس و تشبیه می روند ، یحیی را سه پسر بوده اند یكی فضل دوم جعفر سوم محمد از یحیی سخاوت بسیار یاد كرده اند و از فضل دو چندان و از جعفر با آن همه فضایل و سخاوت كمتر از پدرش یحیی نوشته اند و از محمد چندان روایت و نقلی نیست با اینكه



[ صفحه 77]



ثروت و نعمتش بیش از ایشان بود و ایشان همت عالی و كرم ذاتی داشتند و به قدرت وزارت مهتری و سروری عالم را بدست آوردند .

هرثمة بن اعین گوید خلیل بن هیثم مردی كم دانش بود و فصاحت و بلاغتی درخور نداشت در ایام محنت برمكیان ملازمت و خدمت ایشان را كردی و این معنی در بغداد مشهور بود كه برامكه در فضل و بلاغت و علم و فصاحت نظیر ندارند و اغلب مقربان آستان خلافت از صحبت و مجالست ایشان مؤدب و مهذب شدند و هر كس در صحبت ایشان روز بردی در میان مردمان معتبر شدی و هیچ شرف و بزرگی را از آن برتر نمی داشتند كه در حق كسی گفتند وی چندین گاه در خدمت و صحبت برمكیان روزگار نهاده و از حضور ایشان بهره ها برده است چه ایشان در مكارم اخلاق ضرب المثل آفاق بوده اند پس خداوندان بصائر و اخلاق غریزی را واجب است كه مردمان نیكخوی و جواد خیرخواه را در هر زمان و هر طبقه یاد كنند به دعای خیر شاد گردانند و نیز عواقب نیك مآثر پسندیده را بنگرند خود نیز پیشه سازند تا خالق و خلق را بر خود دوست سازند .

ناصر بن خلیل كه یكی از مورخان عهد هارون بود گوید در آن ایام كه هارون در كرت اول از ری بازگشت و به بغداد اندر آمد و علی بن عیسی بن ماهان را از بلخ بیرون كرده بود تا دفع دشمن كند و علی به هزیمت گریخت اگر هارون او را دریافته بود پاره پاره می ساخت اما نشان پسرش ابوالقاسم بن علی را دریافت و او را بگرفت و بكشت و به سبب ظلم علی بن عیسی تمام ملك خراسان پرآشوب و در آسب شد و چنانكه یحیی و جعفر بگفتند فتنه های عظیم برخاست ، هارون دیگر باره آهنگ خراسان كرد و فضل و سهل را وزارت داد و او را بیشتر از خود روانه داشت و در این مدت فضل و یحیی را فراوان یاد همی كرد و او را طلب می كرد و هر وقت فضل بن ربیع را می دید او را به دشنام در می سپرد و از كرده خود اظهار ندامت می نمود .

و نیز در اكرام الناس مسطور است كه مسرور و خادم می گفت از شدت اندوه و ندامتی كه هارون را در بر انداختن برامكه و قتل جعفر نمایشگر و روز تا روز فزون تر



[ صفحه 78]



می شد مرا بیم همی گرفت كه مبادا بناگاه در آن احوال اضطراب مرا بكشد و گوید تو جعفر را بكشتی و از آن هنگام كه جعفر را سر بریدم آب خوش نخوردم و بهر زمان كه سوار می شدم می ترسیدمی كه خلق به سبب شدت دوستی و مهری كه با برامكه داشتند مرا سنگسار گردانند و من نیز می دانم كه هیچیك از پادشاهان جهان در كشتن كسی این چند پشیمانی نیافت كه هارون در كشتن جعفر بیافت چه بعد از كشتن جعفر بلاها بر وی ببارید و در ملك خللها و آشوبها زائید و در این وقت تأسف و پشیمانی سود نداشت ، و در هر وقت حادثه ی در ملك بیفتادی هارون با جگر پر خون به آواز بلند می گفت اگر امروز شغل وزارت با برمكیان بودی چنین نشدی و چنین خلل در دیوار ملك راه نساختی ، از آن تاریخ كه برامكه را برافكند هارون را یك روز خوش نصیب نشد و تا پایان عمر اندوه و پریشانی بر وی چنگ درافكند و رنجور و دیوانه شد چنانكه در همان رنجیدگی رنجور و به چنگال مرگ مزدور گشت ، بسا سران و بزرگان جهان سر به طغیان برآوردند و راه عصیان در سپردند بسا فرمانگذاران باژی [1] كه می سپردند باز گرفتند بسا همسایگان پای در حدود مملكت درآوردند و از زمین او متصرف شدند و بسا دلها كه از وی زخمین و اندوهگین شد .

و چون طاهر ذوالیمینین استیلا یافت و بعد از مرگ هارون به امر پسرش مأمون محمد امین را كه اشرف و ارفع و اعز اولاد هارون بود بكشت بغدادیان به یك زبان گفتند كه خون جعفر كارگر شد همانطور كه هارون او را بی گناه بكشت طاهر نیز امین را به یك ناگاه بدون گناه بكشت و ماجرای هارون و برمكیان نیز پندنامه عبرت آمیز خلفا و سلاطین و پادشاهان جهان است تا كارها به اندیشه كنند و برای چیرگی خشم و اندوه فرمان به سیاست ندهند كه این سبب بر افتادن ملك و دولت ایشان و بدنامی تا آخر زمان خواهد گشت ، و نیز نوشته است چون هارون در تفحص اموال برمكیان برآمد و چندانكه توانست ایشان را بیازارید و همه را بكاوید و چیزی



[ صفحه 79]



چنانكه در پندار داشت پدید نشد از آن حالت خشم و ستیز برست و بجانب مهر و عطوفت پیوست و یحیی و فضل را از بندیخانه بیرون آورده و بفرمود ایشان را در خانه ای گشاده بدارند و چیزی برای مخارج ایشان به علاوه پاره اسباب فرستاده دست از آزار ایشان بیكباره برداشت اما چون آن جوانمردان محنت و جفای روزگار بسیار دیده بودند در همان نزدیكی با نام نیك به حضرت پروردگار شتافتند .

احمد بن حسین گوید از خلیل بن هیثم چنین شنیدم كه هارون الرشید فضل برمكی را رنج بسیار رسانید و افزون از آنچه برمكیان نوشته و صورت داده بودند دانگی و درمی دیگر حاصل نشد ، این وقت هارون از اذیت فضل بن یحیی ندامت گرفت و با بزرگان عباسی گفت اگر می دانستم كه ازین جماعت مالی حاصل نمی شود هرگز فضل را نرنجانیدمی كه او برادر رضاعی من است و اینكه جعفر را كشتم و ایشان را از جای برآوردم برحسب تقاضای امور مملكت است و چون صلاح مملكت پیش آید نمی شاید محاباجست ، پس بفرمود تا یحیی و فضل را از آن محبس به موضعی دیگر كه بهتر باشد تحویل دهند و زر و درهم و البسه نفیسه برای ایشان برند و در امور معاشیه و لباسیه ایشان نیك بنگرند در این اثنا كه فضل را از آن زندان به دیگر مكان می بردند شخصی از عوام در كوچه ایستاده بود چون بر فضل بدید گفت یزدان را سپاس كه ما برمكیان را در روز بلا و محنت بدیدیم ، پس روی خود سوی فضل آورد و گفت چه نیكو باشد كه نعمتهای شما روی به زوال نهاد . پس از آن به آسمان نگریست و گفت بار خدایا تو بر همه چیزها قادری و توانا ، ترا بدین نعمت شكر و منت گذارم كه بر این گونه دیدار فضل شادمان ساختی چون فضل اینگونه سخن از آن ناجوانمرد بشنید و شادی او بدید در نهایت تافتگی برآمد و بگریست و خلیل بن هیثم حاضر بود از دنبال فضل و یحیی بر گونه اندوه زدگان می رفت و هرگاه نظر در ایشان می انداخت زار زار می گریست و چون فضل را از ناسزای آن ناسزا گو به گریه اندر دید پیش دوید و گفت ای بزرگ و بزرگ زاده از چه روی از گفتار این نابهنجار در اندوه شدی ؟ فضل گفت ای برادر كرم كن و آن بزرگ را بگو ترا از من و یا پدر من و یا برادر من چه رنج و زحمت



[ صفحه 80]



رسیده است كه در چنین حالت با ما ببدی اندر شدی و جفا كردی و ناسزا گفتی و از بر افتادن ما خدای را شكر می گذاری ، اگر معلوم نمود كه او را ضرری رسیده است از بهر خدا او را خشنود كن و هر چه در این روز از زر و سیم و جامه به ما رسد بجمله او را بده تا از ما راضی گردد، خلیل بن هیثم گوید من بازگشتم و با آن شقی گفتم ترا از برمكیان چه رنج رسیده است كه چندین ناسزا به روی فضل بگفتی مرا بگوی تا تو را راضی كنم و آنچه از تو گرفته است با تو رسانم ، مرا فضل از آن به تو فرستاده است كه از تو برای او بحل طلبم . آن بی فرهنگ جواب داد مرا از برمكیان هیچ وقت جفائی نرسیده است اما از كسی شنیده بودم كه ایشان زندیق و ملحد هستند و این كلمات را در جمعیت و حمایت اسلام گفتم .

گفتم ای بنده ی ناسپاس مگر این حال بر مسلمانان پوشیده است كه ایشان ترویج اسلام كنند چگونه این نسبت به ایشان توان داد این چند خیرات و حسنات كه ایشان در روزگار كردند هیچكس را در جهان به خاطر نیست و هر چه كردند به امید رحمت پروردگار است اگر ایشان مسلمان نبوده و اعتقاد نداشتند و به الحاد و زندقه می رفتند این همه اوقاف بر علما و مشایخ و سادات از چه روی كردندی و اگر ایشان را بلائی رسیده باشد انبیاء و اولیاء را هم رسیده است و این هم دلیل بزرگی ایشان می باشد ، خلیل می گوید چون بازگشتم و فضل را آن قصه باز گفتم فضل شاكر و خرسند شد و روی سوی آسمان كرد : خداوندا این شخص بدون تحقیق برای حمیت اسلام این سخنان بگفت من از وی درگذشتم تو نیز او را برای ما نگیر و برای اینكه این گفت او را اجر جزیل عطا كن ، خلیل می گوید من از دیانت و امانت و حلم و كرم فضل در عجب شدم و با خود همی گفتم آیا چنین مردی با این فضایل در جهان خواهد آمد .

محمد بن محمد حكایت كند كه مرا در خدمت برامكه اعتباری تمام بود در آن زمان كه هارون الرشید جای در رقه داشت مرا طلب كرد چون به خدمتش رفتم در كوشكی بود كه آنرا كوشك سفید گفتندی ، نماز پیشین مرا نزد رشید بردند و او



[ صفحه 81]



خوب می دانست كه من پرورده نعمت و دولت آل برمك هستم و در این وقت برامكه را در رقه در بند كرده بود ، من ازین طلب بترسیدم كه با من چه خواهد كرد و چه خواهد گفت ، چون در حضورش درآوردند زمانی برگذشت و من ایستاده بماندم و او بر پشت خری مصری سوار شد و در صحن آن كوشك گردش و تماشا می كرد و من در جلو خر او پیاده می رفتم هارون دست مرا بگرفت و سخت بجنبانید و رها كرد و آهی سرد از سینه بركشید و مرا گفت به من نزدیك آی و او سواره عمارات قصر ابیض را بنظر درآورد و ساعتی در اندیشه برفت سپس سر برآورد و با من گفت ای محمد هرگز هیچكس از خلفاء را خداوند تعالی چنین فرزندان كاردان كه مرا بداده است داده است ؟ گفتم نداده است نه از فرزندان و نه از كاردانان و نه از امیران و نه از غلامان و خادمان رشید گفت بدان خدای كه پسر عم رسول را چنین ملكی بداده و محمد رسول صلی الله علیه و آله را بر خلق فرستاده است اگر تمام این نعمت ها از من بستدی مرا این چند ناخوش نیامدی كه دوستان ترا دشمن بدارم ، محمد می گوید گفتم ای امیرالمؤمنین ما كه ایشان را دوست و بزرگ می داشتیم برای دوستی تو بود چون تو ایشان را بر این حال انداختی ما را با ایشان چه دوستی باقی می ماند ؟ هارون دانست كه این سخن را از روی ترس و بیم گویم گفت دست ازین حدیث بدار و مانند این كلمات بر زبان مسپار از من مترس كه من همی خواهم درد دلی پیش تو گفتن و تو همی خواهی بر طریق منادمت پاسخ گوئی بدان خدای كه پنهان و آشكار خلق را داناست آنچه گفتم راز دل و درد دل است .

محمد گوید چون هارون را بر صدق قول خود استوار دیدم و سخنان او را از روی تأسف و اندوه شمردم كه گفتم هنوز چیزی نشده است و كار از دست نرفته و جز یكتن جعفر از این جماعت كم نشده است بقیه همه باقی و بر جای هستند از چه بر ایشان رحمت نفرمائی و به پایه اول باز نداری ؟ هارون گفت ای محمد تو خردمند و هوشیاری اما این سخن كه نمودی مردم خردمند چنین نگویند كسانیكه این چند آزار یافته اند و عزیزترین آنها را كشته باشم و پرده حرمت و حشمت ایشان را بر هم



[ صفحه 82]



دریده باشم چگونه می توان بر ایشان اعتماد نمود و كارهای مملكت را چگونه توانند به نظام آورد تو مگر مصالح و مقاصد ملكی را ندانی این بگفت و خر خود را پیشتر براند و به طرف حرم روی نهاد و مرا بازگردانید و دیگر سخن نفرمود .

ابوعلی فزاری كه از جمله بلغا و اساتید و فصحای عراق بود گوید كه مرا نیكو مشهود شده است كه هارون الرشید در آزار برامكه و برانداختن ایشان پشیمان شده بود اما به سبب رعایت سلطنت و ملامت بریت كه او را بر سبك رأیی حمل كنند اظهار نمی توانست نمود و هر وقت در مملكت او خوف و هراسی و انقلابی روی می كرد از ایشان و آراء صحیحه و تدابیر حسنه ایشان یاد می كرد و دردمند می شد و درد درون را آشكار نمی نمود و در پایان كار در همه احوال نفقه و آنچه مایحتاج ایشان بود بفرمود تا مهیا دارند و شعر مذكور را «اقلوا علیهم لا ابا لابیكم» را پیوسته بر زبان می گذرانید چنانكه محمد بن عمر رومی گوید كه از تمام مولی زادگان عباسیان هیچكس را با آل برمك آن بستگی و پیوستگی و صدق عقیدت نبود كه پدر مرا بود و خواص هارون الرشید از آن بغض و حسد كه پدر من داشتند همواره بدو گفتند كه عمر از جمله ی یگانه دوستان برمكیان است هر چه در مجلس خلیفه می گذرد به ایشان می رساند و خلیفه این معنی را می دانست و هرگز عمر را به خطاب و عتاب نمی گرفت و متغیر نمیشد از بسكه از قلع برمكیان متأسف و نادم بود و یكسره خویشتن را در آن كار و كردار كه بنمود به عتاب و ملامت فرومی گرفت .

و هم در اكرام الناس مسطوراست كه چون هارون الرشید از سفر مكه معظمه بازگشت بندگان و مولی زادگان و پیوستگان برمكیان در شهر بغداد همه در بند و زندان بودند و كار ایشان به بینوائی و سختی كشیده و حیران بودند تا چه سازند و زاری و ناله به درگاه هارون آوردند و درماندگی و بیچارگی خود را بازنمودند . هارون بفمرود تا همه را از بند نجات دادند و اجازت داد تا بهر كجا كه خود خواهند بروند و خوش باشند و چاكران و مختصان برمكیان را دستوری داد كه در خدمت بزرگان چاكر و خادم شوند ، و اما محمد بن خالد چون با برادرش دوست و مهربان نبود در ابتدای محنت



[ صفحه 83]



برمكیان در عیش و عشرت و باده گساری و سرود مشغول بود چنانكه مردمان را چنان بنمود كه او را از نكبت و ذلت ایشان غمی و اندوهی نیست هیچگاه با یحیی و پسران او نیامیخت و از محنت و بلیت ایشان اظهار اندوه و كربت نمی كرد و كسی را از ندیمان و حریفان او این مجال نبودی كه از یحیی و پسرانش نزد او نام برند و همه بغداد بر بی وفائی و بی سعادتی او سخن می كردند كه با این چند مكارم یجیی و پسران او نسبت بدو و خلق جهان چگونه روی از ایشان برتافت بلكه بكلی بیگانه شد بلكه پاره ای گفته اند از یحیی و پسرانش گاه بگاه در پیشگاه خلافت سعایت بردی و شكایت كردی و این حال هارون را بسیار خوش افتادی كه محمد بن خالد این بیگانگی كه با ایشان می نماید از راه بزرگی و بزرگتری است نه از روی عدم مهربانی و یحیی بن خالد در زمان قدرت خود او را امارت سواد داده بود و هارون نیز سواد را با او مقرر داشت و انعام و احسان دیگر نیز مبذول نمود تا پس از چندگاه بسوی سواد روان شد ، در یكی از منازل رسیده شب بخفت بگاه او را مرده یافتند بعضی گفته اند در اندوه برادر و برادرزادگان چنان نفس بر وی تنگ و روان پژمان شد كه جان بسپرد بعضی گفتند فدویان یحیی از آن غصه و اندوه كه از چه بایستی محمد در حالت محنت ایشان شادمان و عشرت سپاران باشد او را زهر داده در شهر صفر سال یكصد و هشتاد و هشتم كه یكسال از قتل جعفر برآمده بود به دیگر جهان برفت و هارون را مرگ او دشوار افتاد و سخت به اندوه اندر شد و پسر او را مال بسیار فرستاد تا سوگ پدر به واجبی بگیرد و ترتیب طعامها و گورخانه چنان كه بزرگان را سزد بجای آورد و خود خلیفه بر جنازه محمد حاضر شد و بر او نماز بگذاشت و تا او را به خاك درآوردند بایستاد و پس از دفنش بازگشت و آنچه او را وام بر گردن بودادا نمود و امیری شهر سواد را با پسرش مقرر ساخت و این همه كارها كه هارون كرد همه از روی مصالح ملكی بود و چون چندگاه از مرگ محمد بن خالد بر گذشت پسرش را از شغل و ولایت سواد معزول كرد و پس از مرگ هارون گروهی از موالیان جعفر برمكی در مداین محبوس بودند محمد امین كه در آن وقت به خلیفتی بنشست بفرمود



[ صفحه 84]



تا بجمله به بغداد آیند و دنباله كار خویش گیرند و ازین حالات مختلفه است كه خردمندان مجرب گفته اند مزاج سلاطین را هر كسی نتواند دریافت كه این گروه برای صلاح دولت خویش با آنكس كه در باطن دشمن باشند نظر به اقتضای وقت صد نوع لطف و عنایت ظاهر كنند و با دیگری با اینكه در باطن دوست باشند برای مصلحت زمان هزار گونه جفا ورزند و روی هم رفته نزدیكی خلفا و سلاطین قادر را هیچ خردمندی تجویز نكند .

در اعلام الناس مسطور است كه چون هارون الرشید از سفر حج بازگشت و مرگ یحیی را بشنید سخت اندوه گرفت و فضل بن یحیی را رها كرد و او را در جای برادرش جعفر بن یحیی به منصب وزارت بنشاند اما این خبر در دیگر تواریخ و كتب مذكور نیست و دیاب اتلیدی در نگارش آن منفرد است .


[1] يعني باج و خراج.